ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

آرزوهای بزرگ

آرزوهای بزرگ 

آرزوهای بزرگ

فرشته ای از فرشتگان بارگاه الهی ماموریت یافت که به زمین سفر کند و در هر قاره ای،یکی از بندگان را بیابد و هر آنچه میخواهد برایش مستجاب کند.

فرشته نخست بار بر کالیفرنیای آمریکا فرود آمد. مردی را دید که در خیابان قدم میزند.

گفت: ای مرد،حاجت چه داری تا روا کنم از برای تو؟

مرد گفت: خانه ای بزرگ میخواهم،ماشینی بسیار بزرگ و مقدار زیادی پول،آنقدر که هر چه خرج کنم به پایان نرسد.

بلافاصله خواسته مرد مستجاب شد. 

فرشته بر سر اروپا چرخی زد و در پاریس فرود آمد و زنی را پیدا کرد وآرزوی زن را پرسید.

زن گفت: مردی میخواهم زیبا رو و لباسی که هیچ زنی تا کنون نپوشیده باشد و عطری که هیچ انسانی تا کنون نبوییده باشد.

بلافاصله خواسته مرد مستجاب شد.

فرشته به قاره آسیا روان شد و از قضا در میانه یک کویر فرود آمد و مردی را دید نشسته در کپر خود،تنها و بی کس.

پرسید: ای مرد چه میخواهی از من تا روا کنم از برای تو؟

مرد گفت: آرزویی ندارم،من به آنچه دارم راضیم.

فرشته به حال او غصه خورد و گفت خدایا چه بنده هایی پیدا میشود که در کمال آرامش،دست رد به آرزوهایی میزند که فقط در افسانه ها و چراغ جادو پیدا میشود.

ساعتی آنجا ماند و همچنان که با احترام به آن مرد مینگریست دوباره گفت: مرد ، آرزویی کن

مرد گفت: راضیم و چیزی نمیخواهم،هر چه فکر میکنم چیز خاصی به ذهنم نمیرسد.

فرشته ناامیدانه پرگشود اما در آخرین لحظات مرد گفت: برگرد. صبر کن
فرشته خوشحال شد و گفت: آرزویی به خاطرت آمد؟

گفت: بله

کمی آن طرف تر،در همسایگی من پیرمردی دیگر است که در کپر خود نشسته و یک بز هم دارد. برای من سخت است که او بز داشته باشد و من نداشته باشم، سر راهت آن بز را خفه کن.

فرشته گفت متاسفم در شرح وظایف من،چنین قدرتی تعریف نشده است اما تو که اینقدر روی همسایه ات حساس هستی،آرزو کن چیزی به تو عطا کنم و در مقابل،نصف همان چیز را به همسایه تو.

مرد اندکی تامل کرد و گفت: میشود دو چشم مرا کور کنی تا یک چشم همسایه ام کور شود؟

فرشته ناامیدانه گفت: درفلسفه ماموریت من پاداش است و آبادانی.

ویرانی،مجازات و بدخواهی در این رسالت جایی ندارد.

فرشته که نمی توانست این مسائل را هضم کند گفت خدایا: دنيا آنقدر بزرگ است که براي همه جايي براي زيستن دارد  پس چرا انسانها سعي نمی کنند بجاي اينکه جاي ديگران را بگيرند،جايگاه واقعي خود را بدست آورند و حالا که خوان نعمتهای خداوند گسترده است چرا آنها بجای برداشت نیاز خود از آن،لقمه دیگران را میشمارند و چشم دیدن خوشبختی دیگران را ندارند در حالیکه خوشبختی در دسترس همه انسانهاست و برای بدست آوردنش،تنها کمی محبت و انسانیت و گذشت لازم است.

خداوندا لطفا مرا از این ماموریت معاف فرمائید که سخت دلگیرم

 

 نگاره ها