ورود به حساب کاربری

نام کاربری *
رمز عبور *
مرا به خاطر بسپار.

ایجاد یک حساب کاربری

پر کردن فیلدهایی که با ستاره (*) نشانه گذاری شده ضروری است.
نام *
نام کاربری *
رمز عبور *
تکرار رمز عبور *
ایمیل *
تکرار ایمیل *

نگارستان

تجارت پرمنفعت

تجارت پرمنفعت

تجارت پرمنفعت

یک تاجر توانا و ثروتمند در یکی از سفرهای تجاری خود در مسیر جاده ابریشم به روستایی در هند رسید که میمون در ان روستا به وفور یافت میشد. تاجر که بسیار زیرک بود و از سادگی روستائیان باخبر بود ، به شاگردش گفت که ما در این روستا برای چند روز توقف داریم. برو و مردم روستا را جمع کن که معامله پرسودی خواهیم داشت. هنگامی که روستائیان جمع شدند ، تاجر اعلام کرد که حاضر است برای خرید هر میمون 10 دلار به آنها بدهد. روستایی‌ها هم که دیدند اطرافشان پر است از میمون ، به جنگل رفتند و شروع به گرفتن میمون کردند و تاجر هم هزاران میمون به قیمت 10 دلار از آنها خرید که این مسئله کنجکاوی شاگرد و خوشحالی بی حد و اندازه روستائیان بابت این پول بادآورده را درپی داشت. تاجر نیشخندی به شاگردش زد که هنوز مانده بود که تنها با داشتن دو راس اسب ، چگونه این همه میمون را بدون وجود بازاری برای آن با خود ببریم و گفت: بزودی خواهی دید که همین روستائیان این میمونها را به چند برابر قیمت از ما خواهند خرید. با کم شدن تعداد میمون‌ها روستایی‌ها دست از تلاش کشیدند. به همین خاطر تاجر این‌ بار پیشنهاد داد که برای هر میمون به آنها 20 دلار خواهد پرداخت. با این شرایط روستایی‌ها فعالیت خود را از سر گرفتند. پس از مدتی موجودی میمون ها باز هم کمتر و کمتر شد ودر نتیجه روستائیان دست از کار کشیدند و برای کشاورزی سراغ کشتزارهای‌شان رفتند.

تاجر این بار پیشنهاد 30 دلار برای هر میمون را مطرح کرد و در نتیجه تعداد میمون‌ها آن‌قدر کم شد که به سختی می‌شد میمونی برای گرفتن پیدا کرد. این‌بار تاجر ادعا کرد که برای خرید هر میمون60 دلار خواهد داد ولی چون برای کاری باید به شهر می‌رفت کارها را به شاگردش محول کرد تا از طرف او میمون‌ها را بخرد. در غیاب تاجر، شاگرد به روستائیان پیشنهاد اغواکننده کرد مبنی بر اینکه من در غیاب تاجر ، این 2000 میمون را به قیمت 50 دلار به شما میفروشم و بدنبال زندگی خود میروم تا شما پس از بازگشت مرد آنها را به60 دلار به او بفروشید و عملا بدون هیچ زحمتی از یک سود تضمین شده 10 دلاری بهرمند شوید. روستایی‌ها که وسوسه شده بودند پول‌هایشان را روی هم گذاشتند و تمام میمون‌ها را از شاگرد تاجر خریدند و او را فراری دادند  و خود نیز به انتظار بازگشت تاجر از شهر نشستند.

تاجری که هیچگاه بازنگشت

نگاره ها